از قضا(یی که سعی میکنم به آن اعتقاد نداشته باشم!) امروز دردِ دل کردن یک دوستِ نزدیک، دربارهی نگرانیهایش بابت یک انتخاب مهم و اختلافنظر اطرافیانش با او و اینکه میگفت از نظر آنها او اشتباه فکر میکند و من در جواب گفتم از کجا معلوم که درست فکر میکند و اصلا از کجا معلوم که چه چیزی درست است و چه چیزی غلط، باید همزمان شود با خواندن بخشی از کتاب "جزء از کل" (که هنوز نمیدانم دارد چیزهای بسیاری به من میآموزد یا وقتم را تلف میکند!) که دقیقا دربارهی همین موضوع است؛ اینکه به طور دقیق مشخص نیست که چه چیزی درست است و چه چیزی غلط! و دوباره همزمان شود با بحثی عمیق با یک دوست دیگر در نیمهشب، در همین باره.
اینروزها بیش از هر زمان دیگری با "نسبیبودن" درستی و نادرستی درگیرم و درحالی که از صحت هیچچیز (حتی همین نسبیبودن) اطمینان ندارم، سعی میکنم آن را ترویج دهم!
پینوشت: انگار اگر این متن را نمینوشتم چه دُرّ گرانبهایی از تاریخ بشریت کم میشد!
مدتزمان نهچندان کمی بود که دربرابر نوشتن مقاومت میکردم!
گاهی به این دلیل که مطلبی که قرار بوده بنویسم متنی انتقادی بود و نمیخواستم بیش از این بر انتقادهای موجود در دنیا بیفزایم! گاهی به این دلیل که با خود اندیشیدم اگر این متن نوشته نشود چه درّ گرانبهایی را از جهان دریغ کردهام؟! گاهی به دلیل تنبلی، گاهی به دلیل کمبود وقت و.
اما از یک جایی به بعد بیشتر احساس کردم که این ننوشتن خوب نیست.
و سرانجام در ۶ام فروردینماه ۱۳۹۸ این مقاومت شکسته میشود و من با خود قرار میگذارم که زین پس بنویسم.
اما چرا وبلاگ؟ من وبلاگنویسی و وبلاگخوانی را در دورانی که مد بود (سالهای دور و بر ۹۰) تجربه کردهام، اما چرا اکنون؟ در دورانی که حقیقتا کماند کسانی که وبلاگ بنویسند و همچنین مخاطب ثابت وبلاگهای دیگران باشند.در پاسخ ابتدا باید بگویم نگرانیای از این بابت ندارم. خیلی بهدنبال افزایش تعداد خوانندههای نوشتههایم نیستم و زمانی که در اینستاگرام یا کانالهای تلگرام مینوشتم نیز هرچند که توسط عدهی قابلتوجهی دیده میشد، اما بزرگی جامعهی هدف من برای هر متن به تعداد انگشتهای دست بود که به هدف خود هم میرسیدم. اینجا که دیگه بدتر! فکر میکنم اینجا حتی کمتر بهدنبال خواندهشدن نوشتههایم باشم و دلیل اصلیام برای نوشتنشان ثبت آنهاست.
چرا در شبکههای اجتماعی نمینویسم؟ امروزه پرطرفدارترین شبکهی اجتماعی در ایران اینستاگرام است که رسانهای تصویریست نه نوشتاری و متون فراتر از چند خط از حوصله و ذائقهی بصری کاربران آن خارج است. احتمالا گزینهی بعدیای که به ذهن میرسد توییتر باشد که آن را هم تجربه کردهام و ماهها پیش از آن خارج شدم؛ چون فضای توییتر برای من آزاردهنده بود (بعدتر که برای یافتن دلیل آن عمیقتر شدم فهمیدم احتمالا به این دلیل است که کاربران شبکهی توییتر برای انتشار نوشتههایشان کمتر از کاربران شبکههای دیگر تامل و تفکر و تصبر میکنند، پس طبیعیست که کمتر به فکر این هستند که با نوشتههایشان کسی را نیازارند!
در آخر نیز باید اعتراف کنم که مدت نه چندان زیادی بود که وبلاگنویسی دو نفر از آشنایانم، آقایان م.ک. و م.ک. (چه جالب! تا به همین لحظه توجه نکرده بودم که حروف اختصاری ابتدای نام و نامخانوادگی هردونفر یکیست!) ذهن مرا برای آغاز دوبارهی وبلاگنویسی قلقلک میداد.
پینوشت: لغتنامههای مختلف "باری به هر جهت" را همینطوری، کار سرسری، رفع تکلیف، به تسامح و بیاستوار، امر ناقص و بیاستحکام و. معنی کردهاند. مقصود من از برگزیدن این اسم برای وبلاگ اولین معنی آن بود، اما وجود باقی معنیها نیز خوب است، برای رفع هرگونه اتهام احتمالی در آینده!
باری به هر جهت ما را بپذیرید.
دیروز روز تولدم بود.
پارسال اینموقعها بسیار خوشحال بودم و در جشن تولدم دقیقا احساس میکردم خوشبختترین آدم روی زمین هستم.
امسال اینروزها بیش از هرزمان دیگری احساس تنهایی میکنم. بیشتر از هرزمان دیگری احساس میکنم چقدر هیچکسی شبیه به من نیست.
دوستانم برایم در یک کافیشاپ جشن تولد گرفتند، دو روز زودتر از تولدم، چون عقیده داشتند بعدا وقت نمیشود.
برگزار کردن آن جشن برای آنها نوعی رفع تکلیف بود، دقیقا رفع تکلیف. هم جشن گرفتنشان، هم کادو دادنشان و هم کیک خریدنشان. هیچکس بنظر نمیرسید برای خود من آمده باشد.
البته نبودن آنهایی که لازم بود باشند نیز بیشتر آزار میداد.
آن شب گریه کردم و هیچکدامشان متوجه نشدند.
با یک دوست خوب دردِ دل کردم و او نیز برایم از نبودن آدم همجنس روضه خواند و گریهی مرا تشدید کرد. البته در آخر بهاندازهی کافی مرا خنداند و جبران کرد.
هرچند پیامها و استوریهایی در اینستاگرام گذاشته شد که انگیزه و شوق عجیبی به من داد.
اما در کل.
پس از مدتهای زیادی فکر کردن به اینکه چرا حال من با برخی رفتارها از سوی بعضی از آدمهای اطرافم بد میشود، به این نتیجه رسیدم دلیل آن این است که در روابطم بیش از آنچه وظیفهی من است، از خود مایه میگذارم. (تشخیص حدود این وظیفه در روابط قراردادی (روابطی که قرار نیست احساسی در آنها وجود داشته باشد) سهل است اما در روابط عاطفی بسیار دشوار خواهد بود تعیین کردن حد و مرز اینکه تا کجا وظیفهی من است و از آنجا به بعد اضافهکاری محسوب میشود (هرچند شاید بتوان در روابط دوستانه و عاطفی هم اینطور در نظر گرفت که ما همانقدر که برای شخص مقابل به خود سختی دادهایم، انتظار همین رفتار را متقابلا از سمت او داریم).
اینکه تا اینجا متوجه شدم که دلیل اذیتشدنهایم چیست جای خرسندی دارد، اما غصه آنجاست که این اضافهکاریهای خارج از وظیفه، بخشی از شخصیت من شده و نمیتوانم آن را کنار بگذارم!
در همین مدت کوتاه که با خود قرار گذاشته بودم که بیش از میزان لازم به کسی محبت و توجه نکنم، نتوانستم از پس این کار برآیم و قرار خودم با خودم را شکستم!
من یک آشنایی دارم (قبلا همدانشگاهی بودیم) که از هم خیلی خوشمان نمیآید. او چند وقت پیش در کانال شخصی خودش در تلگرام متنی را منتشر کرده بود با این مفهوم کلی که ایشان یک یخچال قدیمی دارند که زمانهای قدیم که از آن استفاده میکردهاند آزار و اذیتش بیش از فایدهاش بوده و بارها مجبور شدهاند آن را تعمیر کنند. بعد از اینکه یک یخچال جدید میخرند، پدر خانواده یخچال قدیمی را به زیرزمین خانه میبرند تا همچنان در خانه وجود داشته باشد. و پاسخش دربرابر سوال دیگران درمورد چرایی وجود آن یخچال قدیمی و کهنه و بیفایده، این است که برای داشتن آن یخچال زحمت زیادی کشیدهاند و بهعبارتی احتمالا حیفشان میآید که آن را از خود و زندگی خود دور کنند. در انتهای مطلب، آشنای من اضافه کرده بود که اگر بجای پدرش میبود، یخچال را به نزدیکی یک دره میبرد و آن را از بالای دره به پایین پرت میکرد تا برای همیشه از شرش خلاص شود.
از زمان خواندن آن داستان تا به همین الان، دفعات بسیار زیادی به این اندیشیدهام که رفتار من با برخی از انسانهای قدیمی زندگیام شبیه به رفتار پدر آن آشنایمان است.
یادگاری از ساعتهای پایانی روزهای قطعی ارتباط با دنیا، برای فرزند عزیزم
آخرین باری که بدون دغدغه به اینترنت وصل بودم، شنبه ۲۵ام آبانماه بود. عصر آن روز به مناسبت افتتاحیه نمایشگاه موسسه تابش مثبت من به آنجا رفته بودیم. آرش کاظمیان میگفت احتمالا چون ساختمان قدیمی و دیوارهای آن خیلی ضخیم است، نمیتوان داخل ساختمان به اینترنت متصل شد. اما پس از تمام شدن مراسم و بیرون آمدن از آنجا هم نتوانستیم به اینترنت متصل شویم. بلافاصله و بدون اینکه کسی از جایی بهمان خط بدهد، عقل جمعیمان (با هماتاقیها) به این نتیجه رسید که احتمالا اینترنت کل کشور را قطع کردهاند. چون بنزین در ساعت ۱۲ شب گذشته ناگهان از ۱۰۰۰ تومان رسیده بود به ۳۰۰۰ تومان و احتمالا مردم میخواستند اعتراض کنند و چون اعتراضهایشان را از طریق شبکههای اجتماعی انجام میدهند (پسرعمه محسن بیش از ۲۰ استوری در اینستاگرام گذاشته و از همه خواسته بود ماشینهایشان را در خیابان رها کنند) بعید نبود که بخواهند این راه را ببندند. (تجربهی قبلیمان نیز همین را میگفت؛ تلگرام برای اولین بار در سال ۹۶ پس از اعتراض به گرانی تخممرغ فیلتر شد(#مینیبوس #تربیتبدنی #مسیر_بین_دو_پردیس).
فیلتر بودن فیسبوک، توییتر، یوتیوب، تلگرام و. را که بگذاری کنار، الان بیش از ۶ روز و بیش از ۱۵۰ ساعت است که ما به اینترنت جهانی دسترسی نداریم. تنها پیامرسانهای داخلی مثل سروش، ایتا و. و نرمافزارهایی مانند دیجیکالا، آپ، دیوار، اسنپ و. فعال هستند و سایتهای داخلی مثل سایت آموزش و پرورش و وبلاگهای بیان بالا میآیند (بلاگفا نیز از دسترس خارج است).
جستجوگر گوگل بالا نمیآید -> بسیاری موضوعات ناشناخته و ناپرداخته روی دستمان مانده!
حتی گوگل ترنسلیت هم کار نمیکند -> کار ترجمهی تیمیمان ۶ روز عقبتر افتاد.
سایتهای آموزشی بالا نمیآیند -> برای کلاس طراحی آموزشی طرح درس ننوشتیم.
تلگرام و اینستاگرام اوت شدهاند -> برگزاری رویداد انجمن علمی حداقل یک هفته عقب افتاد (اگر کنسل نشود).
تلگرام و اینستاگرام اوت شدهاند -> نتوانستم درست و حسابی با طلعتی ارتباط بگیرم.
تلگرام و اینستاگرام اوت شدهاند -> زهرا به مرز جنون رسیده!
پینوشت ۱: کاربرد اینترنت برای من درمقابل کسانی که درآمد زندگیشان از این طریق است، حقیقتا ناچیز است.
پینوشت ۲: دلیل این قطعی جلوگیری از ایجاد اغتشاش بود، اما آنها که میخواستند شلوغ کنند، بدون اینترنت هم شلوغ کردند.
پینوشت ۳: آرزو میکنم تو در زندگیات هرگز مجبور نشوی چنین محدودیتهایی را تحمل کنی، و در راستای تحقق آرزویم میکوشم.
تحلیلهای ی و اجتماعی و انسانی را بقیه نوشتهاند و خواندهاید، من فقط توصیه میکنم آدمهای خطرناک نزدیک خود را بشناسید و ازشان فاصله بگیرید؛
- آنهایی که بهدنبال انتقام سخت بودند و برایشان مهم نبود انتقام چه در پی دارد، چون هدف وسیله را توجیه میکند!
- آن معلمها و دانشجومعلمهایی که نوشتند "من معلمم، هزاران قاسم سلیمانی تربیت خواهم کرد" و برایشان مهم نبود که قاسم سلیمانیها، دشمن (داعش) را همراه با خانواده و زن و بچه میکشند.
- و آنهایی که از شنیدن خبر کشته شدن سربازان آمریکایی خشنود شدند، تنها! چون ایرانی نبودند!
این آدمها از مردن هیچ انسانی ناراحت نمیشوند؛چه ایرانی و چه کانادایی. این آدمها از مردن من و شما نیز ناراحت نمیشوند. این آدمها حتی اگر لازم شود، در زندگیشان من و شما را نیز به هر طریقی از سر راه برمیدارند، چرا که هدف وسیله را توجیه میکند!
من بعد از خواندن تسلیتهایی که برای پریسا و ریرا (همسر و فرزند حامد اسماعیلیون) نوشته بودند، سراسر غم بودم و غم. که در نهایت راه خود را به شکل اشک پیدا کرد.
اما امروز خشمی که در من است بیشتر از غم است. خشمی که بهقدریست که اشک التیامش نمیبخشد. و بهقدریست که سدی که برای فروخفتن احساساتم بنا کردهام را در هم میشکند.
چارهی نجات پریساها و ریراها و پونه ها و آرشها را تربیت انسانهای صلحطلب میدانم.
انسانهای با تفکر جنگطلب که با دیدن قشونکشیهای نظامی سر ذوق میآیند، در نظرم خطرناکاند و سعی در حذف آنها از حداقل زندگی شخصی خود دارم.
به سهم خودم، تلاش میکنم صدها انسانی تربیت کنم که از جنگ بیزار باشند و بهدنبال دوستی.
و از آدمهای خطرناک اطرافم فاصله بگیرم.
درباره این سایت